اتوبوس دنیا...
چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ب.ظ
طبق معمول سوار اتوبوس شدم تا برم دانشگاه
..قسمت خانم ها دو صندلی خالی بود و قسمت آقایون پر...
دو ایستگاه جلوتر هفت ، هشت پسر بچه ی دبستانی سوار شدند و هر کدوم به دوستشون تعارف می کرد که بره و روی صندلی قسمت خانم ها بشینه ، ولی همه با اکراه می گفتند : خودت برو، چرا به ما میگی؟!!
جدال بین بچه ها برام جالب شده بود؛ که یکی از دوستانشون از اول اتوبوس آمد و روی صندلی نشست و بعد هم یه نفر دیگه به دنبالش...
....داشتم با خودم فکر می کردم توی زندگیم چه کارهایی و حرفایی و ... به نظرم بد بوده و بر اثر گذر زمان عادی شده و الان جرات انجامش را به خودم میدم؟؟
و چه کارهایی خوب بوده و الان از انجام دادنش واهمه دارم؟!!!
نوشته یک صنعتی فولادی
۹۲/۱۱/۰۹